عنوان برنامه : صعود به قله سبلان ارتفاع 4811 متر
تاریخ اجرا : 29/5/91 الی 30/5/91
سرپرست برنامه : علی اصغر شماخی
مسئول فنی برنامه : مهندس رضا جلیوری
عکس از : مهندس رضا جلیوری
بنا به گزارش سایت رسمی فدراسیون کوهنوردی و صعودهای ورزشی جمهوری اسلامی ایران مراسم یادبود زندهیاد «جعفر ناصری» در مهر ماه ۱۳۹۱ مقارن با صعود اخیر کوهنوردان ایرانی به «ماناسلو» در کمپ اصلی این قله برگزار شد.
این مراسم که با حضور «صادق ناصری» برادر زنده یاد «جعفر ناصری» همراه بود، با تلاوت قرآن کریم آغاز شد و با همخوانی سرود ملی، سرود کاروان، و نیز نثار فاتحه به روح جانباختهگانِ «ماناسلو»، زنده یادان «جعفر ناصری» و «عیسی میرشکاری» ادامه پیدا کرد و در نهایت با نصب تابلوی یادبود «جعفر ناصری» پایان یافت.
حاضرین در این مراسم عبارت بودند: جلال چشمه قصابانی، عظیم قیچی ساز، مهدی قلی پور و سایر اعضای تیم لرستان.
الهی از یادگار فردی ماند و از عمر گذشته دردی ماند و از جسم پوسیده گردی و از حسرت به سینه آه سردی.
الهی اگر توبه به بیگناهی است پس در این جهان تایب کیست و اگر به پشیمانی است پس در جهان عاصی کیست؟
الهی تو منزلی و دوستان تو در راه پس، نه دل عذرخواه است و نه زبان کوتاه. آفریدی ما را رایگان و روزی دادی ما را رایگان. بیامرز ما را رایگان که تو خدایی نه بازارگان.
الهی گردن گردون رام تقدیر توست و رقبه علمیان مسخر تدبیر توست، سر سرکشان بسته تو و جباران کشته تو و دوزخ زندان تو، فردوست بستان تو، در آسمان سلطان تو، عزت و کبریایی از آن تو، در قیامت مطیعان راحله احسان تو، بر تقیع هر نیکبخت عنوان تو.
الهی شراب شوق در جان منصور حلاج افزون شد، آن شراب در آن نگنجید و بیرون شد، ابلیس جرعه نیافت جاوید ملعون شد، به جرعه از آن شراب اویس قرنی میمون شد.
الهی فراق کوه را هامون کند، هامون را جیحون کند، جیحون را پرخون کند، دانی که با این دل ضعیف چون کند.
الهی نظر خود بر ما مدام کن و این شادی خود بر ما تمام کن، به وقت رفتن بر جان ما سلام کن، صدیقان از گناه پشیمانند و از طاعت خجل، عذر بر زبان دارند و تشویر در د .
الهی پیوسته در گفتگویم، تا وا ننمایی در جستجویم، از بیقراری در میدان بی طاقتی می پویم، در میان کارم اما نمی پویم.
کوه پرسید ز رود ، زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست؟ گفت : در رفتن من
کوه پرسید و من؟ گفت : در ماندن تو
بلبلی گفت : و من ؟
خنده ای کرد و گفت : در غزلخوانی تو
آه از آن ابادی که در آن کوه رود
رود ، مرداب شود ، و در آن بلبل سر گشته سرش را به گریبان ببرد
و نخواند دیگر
من و تو بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز
در خواندن من ، ماندن تو ، رفتن یاران سفر کرده ی مان نیست
بدان !